بچه که بودم همسایهای داشتیم که هر روز و هر ساعت، پای تشت رخت بود. هر وقت او را میدیدی چمباتمه زده بود کنار یک تشت پر از رخت چرک، چنگ میزد و میسابید. حتی الان که میخواهم او را در ذهنم بیاورم، بدون آن تشت پر رخت و دستهایی که یا از سایش یا از سرما سرخ بودند نمیتوانم تصور کنم.
او مقاومترینِ اهل کوچه بود در برابر خرید ماشین لباسشویی
زنِ کمحرفی بود، ولی یک روز سرِ درد دل را با مادرم باز کرد میگفت بچه که بوده یک روز معلم درویشمسلکِ ده، از بچهها میخواهد که آرزوهایشان را روی کاغذ بنویسند و به رودی بسپارند که از میان روستا میگذشته. دخترکان و پسرکان سرخوش و سرحال کاغذهای بُعد و حجم گرفته از آرزوهای رنگی را میاندازند توی آب و توی راه برگشت به مدرسه، پسرکی را میبینند که در بالادست دارد به آب میشاشد.
دخترک به خانه میرود و ماجرای کاغذ آرزوها و پسرک شاشو را برای مادرش تعریف میکند و مادر میگوید: "پس دیگه آرزوهاتون نمیشه دیگه، نجس شد، رفت!"
و همین، همین جملهی سادهی شاید از سرِ شوخی میشود ملکهی ذهن دختر:
"نمیشه دیگه..."
بقیهی بچهها که مادرشان شاش پسربچه را برایشان تعبیر به شَر نکرده بود از فردا منتظر تحقق آرزو ها بودند و فقط او بود که "نمیشود که نمیشود، نشد که بشود" شده بود ملکه ذهنش.
بعد از آن خودش را زنجیر کرده بود به تشت رخت. به دور باطلِ لباس چرک، شستن، آب کشیدن، پهن کردن و باز لباس چرک... به نفرین سیزیف.
میگفت وقتی رخت میشوید به چیزی فکر نمیکند و وقتی نمیشوید قابلیت این را دارد که هر اتفاق حتی کمی بدی را ببرد پیوند بزند به شلوار پایینکشیدهی آن پسربچه بر آرزوهایش و میتواند به هر اتفاق خوبی شک کند که از کجایش قرار است زردآب شاش بیرون بزند!
هیچ کس به او تشت رخت را تحمیل نکرده بود، اما حدس میزنم بچههایش را تشویق میکرد خودشان را توی گِل بپلکانند تا مادرشان بتواند هرچه بیشتر پناه ببرد به امنیت تشت رخت، به امنیت روزمرِگی و روزمرگی.
ما کاغذ آرزوهایمان را میدهیم به آب و وقتی این کار را میکنیم خوشحال و سرخوش و پراُمیدیم.
میدانم، میدانم گاهی در "بالادست" پسرکی میشاشد به آن، ولی این دست خودمان است که چقدر جدیاش بگیریم. آرزوها به تعویق میافتند، ولی بیات نمیشوند، نباید بگذاریم که بشوند.
مراقب باشیم چه چیزهایی را برای خودمان حجتتمام در نظر میگیریم.
"امید" هیچجوره نجس نمیشود، چیزهایی هست که هر روز و هر ساعت آن را تطهیر میکنند.
نوشتن هر خاطره شروع کنيد به نوشتن. از ابتدا مفصل و دقیق. بدون پرده پوشی درباره ی خاطراتی كه از فرد يا افراد داريد و همه ی انرژی های نهفته ی خود را بیرون بریزيد. در طی نوشتن آن خاطرات هر چقدر دلتان میخواهد به جزئيات هم فكر كنيد. در هنگام نوشتن این خاطرات اجازه دارید ناسزا بدهید! عصبانی شوید! گریه کنید! و به هر شکلی که می دانید و راحتید انرژیهای مخفی شده پشت این اتفاق را خالی کنید. اگه مايليد با چوبي به بالشت ها ضربه بزنيد. يا حتی چیزی را بشكنيد. اين كار را حتی با پاره كردن ورقهای باطله هم می توانيد انجام دهيد البته بهتر است اين كار در خلوت انجام شود كه مايه ی آزار ديگران نشود.
مرحله دوم
انجام تمرين بخشايش هر خاطره و اتفاقی را که نوشتید بعد از پایانش باید یک مراسم بخشش برای خودتان و کسانی که در آن خاطره با شما سهیم بودند انجام دهید.
نوشته های دستنویس خود را خط بزنيد و روی آنها بنویسيد من همه ی این هارا میبخشم و کنار می گذارم. بعد هم پاره کنيد و درون سطل زباله بريزيد. ما در اين تمرين دست نوشته ها را دور می ريزيم چون می خواهيم به ضمير ناخود آگاهمان بگوییم كه براي هميشه آن خاطرات برای ما بی ارزش شده اند.
مرحله سوم
مدیتیشن فكر نكردن برای هر خاطره. بعد از پایان مراسم بخشش یک خاطره، تحت هیچ شرایطی دیگر اجازه ندارید به آن خاطره فکر کنید. بنابراین فقط مدیتیشن می کنید که بعد از بخشایش هر خاطره دیگر خودتان را به خاطر آن شماتت نکنید. هرگز در ابتدا زمان طولانی را برای مراقبه در نظر نگیريد.
در طول روزهای اول به خودتان بگویید فقط دو ساعت به این يك خاطره از آن شخص،فکر نمی کنم و بعد باید این زمان به يك روز کامل برسد،و بعد به اینجا که بعد از پاره کردن هر خاطره تا آخر عمر دیگر خود را به خاطرش شماتت نکنید.
مرحله چهارم
تشكر از خود. حتما"در دفتر مراقبه تان بنويسيد كه موفق شديد يك خاطره را كنار بگذاريد. از خودتان قدردانی كنيد و خود را تحسين كنيد كه می توانيد موفق باشيد. خود را دوست بداريد و تمرينات دوست داشتن خود را انجام دهيد تا احساس ارزشمندی بيشتری کنید. حتی برای خودتان هديه بخريد.
اين تمرين را برای هر خاطره، جداگانه، انجام دهيد. مثال: اگه وابستگی عاطفی با كسی داشتيد كه قطع شده از اولين خاطره ای كه از آن شخص داريد شروع كنيد. در حين نوشتن اين خاطره هر احساسی كه به آن شخص داريد را بنويسيد. حتی می توانيد مجسم كنيد كه فرد در حالی كه به دهانش چسب زده شده مقابل شما نشسته و نمی تواند جوابی دهد. بعد انرژی های خود را با بروز دادن كامل احساسی كه داريد خالی كنيد.
آن وقت تمرين بخشايش را انجام دهید و بعد از آن، روز اول فقط مراقبه كنيد كه به همان يك خاطره ای كه تمرين را برایش انجام داديد، چند ساعتی فكر نكنيد. در دو سه روز آينده اين را به حدی برسانید كه در كل روز به آن يك خاطره حق نداريد فكر كنيد.( اما می توانيد به خاطرات ديگری كه با آن فرد داشتيد فكر كنيد.)
بعد به سراغ خاطره ی بعدی ميروید و همين روال را انجام می دهيد. اينقدر اين كار را ادامه دهید تا تمام خاطرات را بررسی كرده و كنار گذاشته باشيد.
كسانی كه اين تمرين را برای فراموش كردن كسی انجام میدهند بايد بدانند كه در روزهای اول با يادآوری خاطرات گذشته ممكن است احساس كنند كه دلبستگی و وابستگيشان بيشتر شده. اما نگران نباشيد. چون اين در واقع همان انرژيهای ذخيره شده ايست كه بيرون ريخته نشده اما حالا بيرون ريخته ميشود.
برای انجام اين تمرينات وقت كافی بگذاريد. تعداد زيادی از خاطرات را در يك روز انجام ندهيد.